به نام خدا

لقمه ای از برنج که با تکه ای نان گرد شده و گوشه ای از لپ اش جا داده شده بود، حس معصومیت کودکی را برایش زنده میکرد و اشک را در چشمانش قطره قطره جمع و بر گونه هایش جاری. دلش برای مظلومیتش در این لحظه و تنهای تنها در این لحظه میسوخت و آهی نیز از ته دل همراهی اش میکرد.

عشق یعنی صد سال دیگم بهش حسی که داری توی دلت جوونه .......